آقاجان درخت
داستانهای فارسی - قرن 14
به رگ بیرون زده و صورت سرخ مراد که میرسد، بر میگردد به اتاق. صدای بره و بزغاله هایش گوش فلک را کر کردهاند. دلش کبابشان میشود و به جد و جهد، تن از رختخواب سوا میکند. میرود سمت مطبخ. میداند دخترش صنوبر، فکری برای نهارش کرده؛ صنوبری که صورت و سیرتش بی توفیر گلی جان، زن خدا بیامرزش است؛ اما قطعاً دلسوز و همان اندازه زیبا. باز خیالش میرود...