آنسوی من
داستانهای فارسی - قرن 14
زنی جوان، دسته گلی کوچک را روی قبری که آن طرف است، گذاشت و نشست و به جمعیتی که دور و بر ماست، خیره شد. ساعتی است که همراه بهانه به این جا آمدهام و با هم به صدای نوحه خوان گوش میدهیم. نوحه خوان صدایش را به زور میکشد. شاید گلویش خروسک دارد. خرخر میکند. صدای نوحه خوان در صدای حرفها گم میشود و پیدا میشود. قفل میشود. آن سوی من هر انسان، سایه امیال گذشته او و گذشتگانش چهره دارند. آیا دردناک خواهد بود ناکامیهای زندگی پدران و مادران را در آن سوی من فرزندان چهرهای وهمانگیز بر جای بگذارد. در این رمان، آرمان اسطورهای میان این چهرههاست و پردهای میان او و آن سوی منش به درازای همه عمر کشیده شده است.