مثل همه اما مثل هیچ کس
داستانهای کودکان و نوجوانان / تالاسمی در کودکان - داستان
"هستی" در خانهی جدیدشان برای اولینبار با "پریا" آشنا میشود. آنها از پشت پنجره یک دیگر را میبینند و برای هم دست تکان میدهند. و در پارکینگ یکدیگر را ملاقات میکنند. پریا میگوید که کلاس چهارم است، او از علایقاش میگوید این که به چه غذایی علاقه دارد و میخواهد چهکاره شود. او میگوید که مادرش خیاط است، و پدرش برای او در حیاط خانهاشان یک خیاطی درست کرده است. و حتی لباس عروسکش را به هستی نشان میدهد، هستی به خانه میرود و با اصرار از مادرش میخواهد که به خیاطی مادر پریا بروند. مادرش پارچهای را از چمدان بیرون میآورد و هر دو به خیاطی میروند. پس از مدتی پریا هستی را به جشن تولدش دعوت میکند. اما...