فرانکنستاین
داستان، سرگذشت مردی به نام "ویکتور فرانکنستاین "است که به دانش زیست شناسی علاقهمند شده و همواره به دنبال یافتن علت مرگ و چگونگی ساخته شدن انسان است .او سرانجام پس از تحقیقات بسیار که بخشی از داستان را تشکیل میدهد، موفق میشود انسانی واقعی بسازد .انسانی شبیه هیولا که حوادث دردناکی برای فرانکنستاین و خانوادهاش میآفریند .هیولا ابتدا برادر کوچک ویکتور را به قتل میساند .اما در پی ماجراهایی دختر بی گناه خدمتکار منزل به جرم قتل اعدام میشود .سپس هیولا از ویکتور میخواهد تا هیولایی از جنس زن برای او بسازد .اما ویکتور درخواست او را نمیپذیرد .متعاقب آن هیولا با قتل دلخراش دوست صمیمی ویکتور و اندکی بعد قتل وحشیانه همسر ویکتور از او انتقام میگیرد .در این میان، پدر ویکتور نیز در اثر ناراحتی میمیرد . از آن پس "ویکتور فرانکنستاین "تمام توان خود را صرف نابودی هیولا میکند و در تعقیب او تا مناطق یخبندان قطب شمال پیش میرود، سپس ماجراهایی روی میدهد که داستان براساس آن تدوین شده است .