گرگ ناقلا و سنجاب باهوش
داستانهای حیوانات
در یک جنگل خرم و سبز، حیوانات گوناگونی درکنار هم با خوشی زندگی میکردند. در این جنگل یک گرگ فریبکار و حقهباز به نام «خاکستری» نیز زندگی میکرد که یک روز با فریب و نیرنگ، ماهیای را که «قهوهای» ـ بچه خرس ـ شکار کرده بود، خورد. اما استخوان ماهی در گلویش گیر کرد. خرگوش که مشغول چیدن تمشک بود، وقتی صدای نالۀ خاکستری را شنید به کمک آمد. اما وقتی استخوان را از گلوی او بیرون آورد، گرگ تصمیم به خوردن او گرفت. در این هنگام سنجاب زرنگ از راه رسید و خرگوش را نجات داد و گرگ طمعکار نیز نتیجۀ قدرنشناسی خود را دید. این داستان در قالب شعر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.