بازمانده
داستانهای اجتماعی
«بازمانده»، خاطرة دوران کودکی معلمی در روستا به نام علی است. علی روزی را به یاد میآورد که برای فرار از انجام دادن تکالیف مدرسه و کارهای تکراری هر روز از قبیل هیزم آوردن، دانه ریختن برای مرغها و...، مدرسه را ترک میکند و به جنگل میرود. او بالای درختی میرود و از آنجا روستا و مدرسهاش را میبیند. ناگهان زلزله شروع میشود و زمین شروع به لرزیدن میکند، علی چسبیده به درخت و چشمهای خود را میبندد. زمانی که زمینلرزه تمام میشود، چشم خود را باز میکند و جز ویرانهای از مدرسه، روستا و خانهاش نمیبیند. تمام اعضای خانواده، به جز پدر زیر آوار ماندهاند و عدهای از همکلاسیها، معلم و مدیر مدرسه هم در زیر آوار جان خود را از دست میدهند.