اینجا باران صدا ندارد
داستانهای فارسی - قرن 14
موضوع داستان حاضر، اجتماعی است. «اسماعیل» و «شیرین» مدتهاست که ازدواج کردهاند. «اسماعیل» علاقهای به بچّه داشتن ندارد و «شیرین» که اکنون چهل ساله است، آرزوی مادر شدن دارد، به طوری که گاهی به بچّهدار شدن و جدایی از «اسماعیل» فکر میکند. در این میانه، «هومن» دوست «اسماعیل» که تفریحات مشابهی داشته و با او همکار است، مورد سوءظن «اسماعیل» قرار میگیرد. «اسماعیل» گمان میکند که «هومن» فکرهایی دربارة «شیرین» در سر دارد. «شیرین» در یک اتّفاق، با رانندهای به نام «توفیق» آشنا میشود که بعد از ازدواج با دخترعمویش «نارنج» از مهاباد به تهران آمده و باعث سردی زندگیشان شده است. این آشنایی باعث اتفاقهایی در زندگی آنها میشود که در ادامة داستان آمده است.