کوچههای شیدایی
داستانهای فارسی - قرن 14
"کیانا" در 16 سالگی به طور اتفاقی با سامان آشنا شده و به او دل میبندد. از سویی خانوادهاش قصد دارند تا او را به عقد پسری از آشنایان به نام "افشین" درآورند. سامان در جواب اصرارهای کیانا برای عجله در خواستگاری و رفع مشکل افشین، او را به صبر دعوت میکند. سپیده ـ دوست کیانا ـ به همراه پسری جوان از خانه فرار میکند و کیانا نیز تصمیم میگیرد به روش او با سامان ازدواج کند، ولی سامان این موضوع را نمیپذیرد. این امر باعث میشود که کیانا با او قهر کند. سامان دوران سربازی را به پایان میرساند؛ غافل از این که در این مدت کیانا به افشین پاسخ مثبت داده است. سپیده پس از آبروریزی حاصل از فرارش، با مردی معتاد ازدواج میکند ولی از او نیز جدا میشود و به نزد کیانا میرود. کیانا که برای ادامهی زندگی به همدان رفته در شرکتی مشغول به کار میشود و پس از هشت سال، سامان را میبیند. طی ماجراهایی کیانا درمییابد که افشین، سپیده را صیغهی خود کرده و هر دو به ایدز مبتلا هستند. کیانا نامزدیاش را با او به هم میزند و پس از سالها دوری، با سامان ازدواج میکند.