بینوایان (متن کوتاه شده): ژان والژان
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
"ژان والژان" جوان در شبی زمستانی برای سیر کردن هفت فرزند گرسنهی خواهرش قرصی نان میدزدد و نوزده سال در زندان میماند. پس از آن وارد شهری میشود که هیچکس حاضر نیست حتی در مقابل پول به او آب و غذا و جای خواب بدهد. او که تصمیم گرفته درستکار باشد همهی زندگی خویش را وقف نیازمندان و دخترک یتیمی به نام "کوزت" میکند. اما قانون و بازرس "ژاور" همهجا، حتی درتاریکی شب و محلههای مخفی پاریس، در تعقیب او هستند.