افسانه پدران ما
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
کتاب حاضر، رمانی فرانسوی است که نامزد جایزه ادبی فرانسه نیز هست که با زبانی روان و از منظر من روای نگاشته شده است. در بخشی از داستان میخوانیم: «خاکسپاری پدرم با حضور نه نفر و سه پرچم صورت گرفت. در 17 نوامبر 1983 بودیم، من بیستوهفت سال داشتم. «لوپولین» هم آنجا بود، ولی من به پرچمها نگاه میکردم. پرچمهای بی وزش باد، بیحال، تقریباً بیروح. اولی زیر مدالهای آویخته به آن، مثل سرباز پیر، تاشده بود. دومی پرچم کوچکی بود، بی یراق و بی حاشیه، با نوشته گروه آزاد-انتقام. روی سومی یک ستاره سیاه و یک پلنگ قرمز کمین کرده وجود داشت. دست مامان با دست من کمی تماس داشت. «لوکاس»، برادرم، با بازوان رویهم گذاشتهشده، رو به روی زمین کندهشده ایستاده بود».