لوبایه
در داستان «قندی» کودکی شبی پراسترس را برای رسیدن به دوچرخهای میگذراند که قرار بود در مدرسه به فردی بدهند که بالاترین نمره را آورده است. او شاگرد ممتاز شده بود و فردا صبح به دوچرخة قشنگی که در مدرسه بود، میرسید. آن شب مادرش برای خواهر و برادرش قصة «ملک جمشید» را میگفت «که پدرش به او کرهاسب سفیدی به نام «قندی» را داده بود و پادشاه خواهان آن بود و سرانجام آن را به زور به دست آورد». صبح روز بعد در حیاط مدرسه، دوچرخه را به او هدیه دادند. وقتی به خانه رسید همه ذوقزده بودند. اما فردای آن روز پدرش تصمیم گرفت به خاطر تنگدستی دوچرخه را بفروشد و بالاخره این کار را کرد و کودک را با چشمان گریان مادرش تنها گذاشت. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی تحت عنوان قندی، لوبایه، چهار، عکس قاب، فیلو، و ته دنیا است.