مار و پله
"فریدون"، جوان کرد عراقی که سالها پیشن از فرانسه تقاضای پناهندگی کرده و در آن کشور سکنی گزیده، پس از پایان تحصیلاتش و سیزده سال دوری، اکنون قصد دارد بار دیگر از طریق ترکیه یا سوریه به کردستان بازگردد. او که دلتنگ مادر و نامزدش است بارها تلاش کرده، اما هربار با در بسته مواجه میشود و به جرم کرد بودن از همهجا رانده و به پاریس بازگردانده میشود. آخرینبار فریدون در فرودگاه دمشق مورد بازخواست پلیس قرار گرفته و پس از ناامیدی تهدید میکند در صورتی که اجازهی ورود به سوریه به وی داده نشود، هواپیما را منفجر خواهد کرد. این سخن او هراس زیادی برمیانگیزد و پلیس با خشونت بسیار از وی میخواهد تا بمبش را در اختیار آنان قرار دهد. فریدون اما، هرچه میگوید که با وجودش هواپیما را منفجر میکند کسی باور نمیکند. شخصی در خارج از فرودگاه در حال رایزنی با دولت است تا اجازهی ورود وی را بگیرد، اما این کار به یک ساعت و نیم وقت احتیاج دارد و هواپیما تا چند دقیقهی دیگر پرواز خواهد کرد. فریدون خود را به آب و آتش میزند و حتی از مسافران میخواهد که مانع پرواز هواپیما شوند اما... فریدون بازداشت، زندانی و شکنجه میشود چون کرد است و کردها بدون سرزمیناند.