ادریس (ع)
ادریس، پیامبر - سرگذشتنامه / قرآن - قصهها
در روزگار قدیم فرمانروای خودخواهی زندگی میکرد که با وجود مال و اموال بسیار هرچیز خوب و باارزشی را که میدید از آن خود میکرد. روزی باغ بسیار زیبایی را دید و به وزیرش گفت که آن را برایش خریداری کند. اما صاحب باغ، که پیرمردی بود، حاضر نشد باغ را بفروشد. پادشاه نیز به تحریک همسرش پیرمرد را کشت و باغش را به چنگ آورد. در آن زمان پیرمردی به نام ادریس زندگی میکرد که به مردم دوختن لباس و کارهای دیگر را میآموخت و مردم به او ایمان داشتند. ادریس به خواست مردم از خدا خواست که به او کمک کند. خداوند نیز به او وحی کرد؛ به پادشاه بگو به خاطر اعمالت خیلی زود مجازات میشوی. اما پادشاه با شنیدن این حرف تصمیم به قتل ادریس گرفت. ادریس نیز در غاری پنهان شد. مدتی بعد پادشاه و همسرش توسط یکی از مامورانش کشته شدند و مردم بیش از پیش به ادریس ایمان آوردند. پس از مدتی خشکسالی شد. سلطان جدید که میخواست بین مردم محبوب شود به همراه مردم نزد ادریس رفت و از او خواستند تا کمکشان کند. ادریس دعا کرد و باران بارید. این پیامبر بزرگوار 35 سال بین مردم زندگی کرد و کارهای مهمی نظیر نوشتن را به آنها آموخت.