پسر جنگل
شبی «شرخان» ببر بزرگ جنگل، به دهکده حمله کرد. اما وقتی با مردم مواجه شد، شکارش را انداخت و با ترس پا به فرار گذاشت. شکار ببر یک پسربچه بود که در نزدیکی لانۀ گرگها افتاد. گرگ مادر او را به عنوان یکی از اعضای خانوادهاش پذیرفت و نام او را «ماگلی» گذاشت. او در جنگل دوستان زیادی یافت، بالاخره بزرگ شد و به دهکده بازگشت. او در آنجا دلباختۀ دختری شد و تصمیم گرفت که در دهکده بماند، از سویی دوری از دوستانش در جنگل را نیز تاب نمیآورد. اما گرگ مادر به او گفت که تو انسان هستی و باید نزد آنها زندگی کنی و ما نیز هیچگاه تو را فراموش نمیکنیم. بدینترتیب ماگلی زندگی جدیدش را در بین مردم آغاز کرد.