قرآن پدربزرگ
«امیر» برای انجام یکی از تکالیف مدرسهاش، از خواهرش، مهدیه، خواست تا کتاب قرآن را در اختیار او بگذارد. مهدیه قرآن پدربزرگ را به او داد و از او خواست تا درست از آن استفاده کند، اما بر اثر بیاحتیاطی امیر مرکب سیاه بر روی یکی از صفحات قرآن ریخت و جلد آن نیز پاره شد. امیر بسیار از کارش پشیمان بود تا این که فردای آن روز، پدر، در حالی که جلد قرآن را تعویض کرده بود، از راه رسید. امیر از پدربزرگ عذرخواهی کرد. پدربزرگ نیز قرآن را به امیر هدیه داد و آداب خواندن قرآن را به او آموخت. کودکان در این کتاب در قالب داستان با امانتداری و همچنین آداب خواندن قرآن آشنا میشوند.