جادوی عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
"آفاق" پس از رد کردن خواستگاران بسیار، سرانجام با "مسعود" ازدواج کرده و راهی تهران میشود. پس از مدتها آنها صاحب فرزندانی با نام "رضا" و "گلناز" میشوند. اما پس از چندی مسعود فوت کرده و مرگ وی مشکلاتی را بر سر راه آفاق میگذارد. بدینترتیب آفاق برای تامین معاش خانواده، با خیاطی کردن برای دیگران روزگار میگذراند. تا این که گلناز و رضا به سن ازدواج میرسند. گلناز در یک مهمانی با شاهین آشنا شده و پس از کشمکشهای بسیار زندگی مشترکی را با وی آغاز میکند. رضا نیز دلباختهی شادی (خواهر شاهین) شده، اما با مخالفت پدر شادی مواجه میشود. اما او نیز پس از کسب موافقت پدر شادی زندگی مشترک خویش را با شادی آغاز میکند.