هدیه نادر (برگرفته از حوادث واقعی)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
بارها تا آن طرف آب رفته بود. غیر از پاسپورتش هر چیزی هم خواستند؛ دعوتنامه رسمی، وثیقه، سند مالکیت، زمین، چاه آب کشاورزی، سپرده بانکی، بیمه مسافرتی، بلیط هواپیما، دوست و... ارائه کرده بود، اما انگار خواستههایشان تمامی نداشت که باز چیزی دیگری میخواستند. دیگر نمیدانست چه کار کند. دفعه آخر حسابی جوش آورد، طوری که برخاست و با پیچاندن پرچمشان به دور خود خواست سفیر را ببیند. انگار تیرِ توی تاریکیاش وسط هدف خورد که از طریق دوربینها تماشایش میکردند. خیلی نگذشته بود که یک خانم و آقا پیدایشان شد و... .