افسانه نارنج و ترنج
در روزگاران قدیم کشوری سرسبز و زیبا به نام «دوستی» با مردمانی خوب و مهربان وجود داشت که پادشاهی عاقل و با انصاف در آن حکمرانی میکرد. در این همه آرامش و صفا، یک غصه وجود داشت؛ پادشاه فرزندی نداشت. مدتها گذشت تا سرانجام پادشاه صاحب پسری به نام «امیرکاووس» شد. سالها گذشت و امیرکاووس به جوانی رشید و شایسته تبدیل گردید. او برای نجات دختری به نام «ترنج»، که اسیر طلسم زنی پلید شده بود، به جنگل رفت. در این میان شاهزاده اسیر عشق ترنج شد و ماجراهای بسیاری رقم خورد تا این که سرانجام ترنج نجات یافت.