شعلههای زندگی
داستانهای فارسی - قرن 14
راوی داستان دختری سرراهی به نام «شیرین» است که در یکسالگی خانوادة سعیدی او را داخل یک سبد در خرابهای پیدا کرده و به فرزندی میپذیرند. او در این کتاب زندگی خود را از زمان کودکی تا وقتی که با «مهیار» پسر دکتر «عزیزی»، ازدواج کرده نقل میکند. مهیار در یک تصادف در جادة شمال کشته میشود و بر اثر یک اتفاق خانوادة سعیدی پدر و مادر واقعی شیرین را پیدا میکنند. بعد از فوت مهیار شیرین خیلی غمگین و افسرده میشود. غافل از این که پسر بزرگ آقای سعیدی عاشق شیرین، این دختر سرراهی است که در نهایت بعد از چندین اتفاق تلخ و شیرین با هم ازدواج میکنند.