داستان بیپایان
داستانهای کوتاه آلمانی - قرن 20م.
"داستان بیپایان "رمان خیالی بلندی است که برای نوجوانان و جوانان گروههای سنی "د "و "ه "به فارسی ترجمه شده است .قهرمان کتاب "باستیان "پسرکی خجالتی و ترسو است که دائما مورد تمسخر همکلاسانش قرار میگیرد .او مادر ندارد و پدرش نیز که پس از مرگ همسرش دچار افسردگی شده به او توجهی نمیکند ;از این رو، "باستیان "از پشتوانه و اعتماد به نفسی ضعیف و روح و شخصیتی متزلزل برخوردار است .او در یک روز بارانی برای فرار از دست آزار همکلاسانش به یک مغازه کتابفروشی پناه میبرد و دور از چشم کتابفروش، کتابی به نام "داستان بیپایان "را میدزد و برای خواندن آن به انبار زیر شیروانی مدرسه میرود .او چنان غرق داستان میشود که خود را به جای قهرمان آن میبیند و وارد ماجراهای خیالی پر هیجان و زیادی میگردد تا جایی که در رویا میبیند از آن همه قصه و داستان، کتابخانه بزرگی به وجود آمده که حتی تمام افراد بشر نیز نمیتوانند تمام کتابهای آن را بخوانند . بخش عمده کتاب حوادثی است که در این سفر خیالی برای "باستیان "روی میدهد . در نتیجه، افرادی که با آنها ملاقات میکند، تجربیات و راهنماییهایی که به دست میآورد، شخصیت و روحیه او را دگرگون میسازد .در پایان داستان، هنگامی که "باستیان "ار رویا خارج میشود و به خود میآید، دیگر از چیزی نمیترسد و نیروی فوقالعاده و اعتماد به نفسی عمیق در خود احساس میکند ;از این رو، او تصمیم میگیرد کتاب را به کتابفروشی برگرداند، اما کتاب را پیدا نمیکند .با این حال به کتابفروشی میرود و ماجرا را برای کتابفروش تعریف میکند .مدیر کتابفروشی به خاطر این که باستیان از معدود کسانی بوده که به سرزمین رویا رفته و به "هر دو دنیا شکوفایی بخشیده "او را میبخشد و از کار او خشنود میشود .