کاناپهی قرمز
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
بانویی که دوران جوانی خویش را همراه و همگام با همسرش، در حزب کمونیست فرانسه به فعالیت گذرانده، اکنون در آستانۀ سالمندی، بر آن شده است که از دوست و همسایۀ مهربان خویش چندروزی دور شده و برای ملاقات با همسر، که سالها پیش وی را ترک کرده، راهی روسیه شود. سفر سختی است و وی باید چندین روز در قطار، به انتظار رسیدن به مقصد بنشیند. اما از همه سختتر لحظهای است که بانو در محل سکونت مرد، متوجه میشود او ازدواج کرده و از همسر جدیدش چند فرزند دارد. زن با اندوهی سنگین، به پاریس بازمیگردد، اما در بدو ورود درمییابد همسایۀ نازنینش در رودخانه غرق شده است. او، که دچار اندوهی دوچندان شده، به محل مرگ دوست خویش میرود و بر حسب اتفاق با مردی همکلام شده و پس از چندی با وی زندگی جدیدی را آغاز میکند.