ابراهیم (ع)
ابراهیم، پیامبر / قرآن - قصهها / قرآن - قصهها - ادبیات نوجوانان
در روزگار قدیم پادشاهی به نام "نمرود" بر سرزمین بابل حکومت میکرد که بتپرست بود. مردم شهر نیز همه بتپرست بودند. در این شهر جوانی نیز به نام "ابراهیم" زندگی میکرد که پیامبر خدا بود، او از عمویش، آرز، خواست که بتپرستی را کنار بگذارد اما او نپذیرفت. او همهی مردم را از بتپرستی منع میکرد اما کسی سخنان او را قبول نمیکرد. بنابراین روزی ابراهیم بتهای آنها را شکست و فقط بت بزرگ را سالم گذاست. نمرود، ابراهیم را دستگیر کرد و گفت: چرا بتها را شکستهای و ابراهیم نیز گفت: بت بزرگ این کار را کرده است. یکی از بزرگان گفت: اما بتها نمیتوانند حرکت بکنند و یا حرف بزنند. ابراهیم نیز گفت: پس شما چگونه آنها را که نمیتوانند حتی از خویش مراقبت کنند میپرستید. نمرود فرمان داد تا ابراهیم را در آتش بسوزانند. آتش بزرگی برپا و ابراهیم توسط منجنیق به درون آن انداخته شد. اما ناگهان آتش فروکش کرد و به گلهای رنگینی تبدیل شد و ابراهیم در یک لحظه میان گلستانی پر از گل ظاهر شد.