عروس سنادره و راز قبرهای فیروزهای
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر تخیلی است. راوی، این داستان را اینگونه روایت میکند: نصفهشبی که فردایش تولد 11سالگیام بود... چشم چپ بابا را در یک جیب و نافبریدهی یزدان را در جیب دیگر کاپشن گذاشتم و دنبال بابا راه افتادم سمت سنادره، قدیمیترین و بزرگترین قبرستان شهر که پُر از سنگ قبرهای شکسته بود. آن شب فکرش را هم نمیکردم که قرار است از فردا با عروس سنادره در یک غسالخانهی قدیمی زندگی کنم. بابا رفته بود دنبال مامان و من آنقدر روی سنگ قبرهای فیروزهای ستاره و پنجره کشیدم تا باور کردم مُردهها حرفها و قصههای بیشتری برای تعریف کردن دارند تا آدمهای زنده...».