ملانصرالدین و دزد بینوا (و پنج حکایت دیگر)
لطیفههای فارسی - قرن 8
روزی ملا دوید وسط کوچه و فریاد زد: "آهای یکی به دادم برسد. دزد... دزد! لحاف و تشک و شال و فرشم را بردند!..." مردم به کوچه ریختند و در عرض چند دقیقه همهجای محل را گشتند تا بالاخره دزد را پیدا کردند. دزد بدبخت در کنج خرابهای نشسته بود. او یک لنگ پاره جلوی خود گرفته و از ترس میلرزید. مردم وقتی لنگ پاره را دیدند با تعجب به ملا گفتند: "این که فقط یک لنگ پاره است! چرا بیخود داد و فریاد راه انداختی؟!" ملا لنگ را گرفت و آرام تا زد و گفت: "چرا دروغ گفته باشم؟ این لنگ فرش و شال و تشک و لحاف من است. راستش همۀ دار و ندار من است!" این حکایت تحت عنوان "ملانصرالدین و دزد بینوا" به همراه پنج حکایت دیگر تحت این عناوین در کتاب حاضر به چاپ رسیده است: بابا ملا از خر حرف بزنید؛ ملا و صدای آواز کمانچه؛ بزغالههای ملا؛ پنیر خوب است یا بد؛ و ملا در شیرفروشی. در این مجموعه سعی شده است حکایاتی از ملانصرالدین نقل شود که برای کودکان قابل فهم و برای بزرگسالان نیز خالی از لطف نباشد.