انوشا
داستانهای فارسی - قرن 14
این رمان، حکایتی از دوستی، عشق و فرزند و... است. در این رمان، دختری پس از سالها دوری از وطن به مدت سه هفته و برای شرکت در مراسم ازدواج یکی از نزدیکانش با نام «کیارش» به تهران میآید و... . در بخشی از کتاب میخوانیم: «من و شیلا مانند مجسمه خشکمان زده بود و قدرت حتی نگاه کردن به یکدیگر را نداشتیم. یعنی اینقدر ساده گول یکسری حرفها را خورده بودیم و نتوانستیم هیچ دفاعی از خودمان نشان بدهیم...».