در پناه ایل
داستانهای فارسی - قرن 14
پدر و مادر «فرهاد» از دنیا رفته بودند و فرهاد به عمویش ـ «خسروخان» ـ که رئیس ایل بود سپرده شده بود. خسروخان و همسرش ـ «گلبهار» ـ فرزندی نداشتند و فرهاد را مثل فرزند خود بزرگ کرده بودند و راه و رسم زندگی در ایل را به او آموخته بودند. فرهاد اکنون جوانی فهیم و قویهیکل بود و رسم جوانمردی و مردانگی را در جمع صمیمی و سختکوش ایل آموخته بود. شبی فرهاد به همراه چند تن از اهالی ایل برای شکار رفته بود که در زمان بازگشت، هنگامی که از جادهای که منتهی به فیروزآباد فارس میشد، عبور میکردند، صحنهای از تصادفی غمانگیز و مرگبار دیدند. مینیبوسی مچاله شده بود و به جز سه چهار نفر همگی مرده بودند. روز بعد فرهاد برای کنجکاوی به محل حادثه رفت و دختر جوان و زیبا و زخمیای را آنجا یافت. او را به ایل آورد و دختر تحت مداوای خاله لیلا که طبابت میدانست معالجه شد. دختر جوان دچار فراموشی شده بود. فرهاد اسم او را مرال گذاشت. با ورود مرال به ایل زندگی هر دو دچار تحول شد.