دست سرنوشت
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان، نشانگر تلاش یک دختر یتیم است که به درجات عالی راه پیدا میکند و با همتش، دستان سرنوشت را بازی میدهد و اسیر دستان خود میکند. دختر فقیری سعی داشت گلهایی را که از گرمی هوا پژمرده شده بودند، بفروشد؛ اما دریغ از اینکه حتی کسی یک نگاه نمیکرد. دختر اگر گلها را نمیفروخت، عموی ناتنیاش او را کتک میزد. برای همین هم باید سعی میکرد تا همه گلهایش را به مردم بفروشد. در آن روز که هوا خیلی گرمتر از روزهای قبل بود و تقریباً اوایل خردادماه، دختر سعی دارد گلهایش را بفروشد که ناگهان چشمش به یک پسر خوش تیپ و قیافه افتاد و...