من بیدل
"مریم" دختر پولداری است که به رغم زیبایی و ثروت بسیار به تمامی خواستگارانش از جمله ایرج (پسر عمهاش) و مرتضی (همدانشگاهیاش) پاسخ رد میدهد. روزی که "داریوش" از مریم تقاضای ازدواج میکند او بدون هیچ مخالفتی این خواسته را میپذیرد. تنها ترس مریم، خانواده خصوصا پدرش است که با اصرار، خواستار ازدواج مریم با ایرج است. مادر مریم کمکم متوجهی علاقهی او و داریوش میشود و به آنها قول میدهد که کمکشان کند. پس از مدتی داریوش دچار نارسایی کلیه میشود و نیاز به پیوند کلیه پیدا میکند. "مرتضی" برای جبران تمام کارشکنیهایی که در حق مریم و داریوش انجام داده میپذیرد کلیهاش را به داریوش اهدا کند. داریوش متوجهی دلبستگی مرتضی به مریم میشود و با توجه به اختلاف فاحش طبقاتی خود و مریم به یکباره به خواستگاری "آفرین" ـ دوست مریم ـ میرود که از طبقهی پایین جامعه است و با او ازدواج میکند. مریم برای فرار از واقعیت به خواستگاری ایرج پاسخ مثبت میدهد و برای زندگی با او به اسپانیا میرود. آنها زندگی خوبی دارند و کمتر از چند ماه مریم باردار میشود و پسر و دختری دوقلو به دنیا میآورد. یکسال و نیم پس از ازدواج، ایرج در سانحهای هوایی کشته میشود و مریم با فرزندانش به ایران بازمیگردد. طی اتفاقاتی مریم به دیدار داریوش و آفرین میرود و آن دو زمینهی ازدواج مریم و مرتضی را فراهم میکنند تا مرتضی نیز به آرزوی دیرینهی خود دست پیدا کند.