خاله سوسکه
در این قصه مصور که گاه به زبان آهنگین روایت شده خاله سوسکه، به توصیهی پدر که پیر و زمینگیر شده بود، عمل میکند و به فکر چاره میافتد تا غذای روزانهی خود را فراهم آورد. اما او در میانهی راه با حیواناتی روبهرو میشود که قصد دارند او را به دام بیندازند که هربار، کلاغ او را از خطر آگاه میکند. خاله سوسکه عاقبت به نزد آقاموشه میرود و به راستی به مهربانیهای آقاموشه پی میبرد و پیش او به کار و زندگی ادامه میدهد.