پسرک بازیگوش
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای فارسی - قرن 14
در زمانهای نه چندان دور، در گوشهای از این دنیای بزرگ، برکهی کوچکی وجود داشت که اطراف آن پر از گلها و درختان زیبا بود. قورباغه، ماهی و خرچنگ در داخل آب برکه زندگی میکردند و حیواناتی مثل موش، زنبور، پروانه، سنجاب و خرگوش نیز در اطراف آن روزگار میگذراندند. تا این که یک روز صبح گذر پسر بازیگوش به آن جا افتاد. او که به دیدن آن همه زیبایی مات و مبهوت شده بود. تا غروب در آن جا بازی کرد و سپس به خانه رفت. فردای آن روز او باز هم برای بازی به کنار برکه رفت، اما بازی او یک عیب بزرگ داشت؛ او مزاحم حیوانات و گیاهان میشد. مثلاً گلها را لگد میکرد، از درخت بالا میرفت و شاخهی آن را میشکست و پروانه را آزار میداد. این کارها را چند روزی ادامه داد. یک روز پس از رفتن او، حیوانات کنار برکه جمع شدند و با هم مشورت کردند و سرانجام به پیشنهاد ماهی کوچولو تصمیم گرفتند که فردا دست به دست هم دهند و درس خوبی به پسرک بدهند. آنها موفق شدند با عمل به نقشهی ماهی کوچولو پسرک را فراری داده و او را متوجه اشتباهاتش بکنند. این داستان به صورت مصور در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. در پایان کتاب سؤالاتی به منظور آزمون و ابقای مطالب در ذهن کودکان گردآوری شده است.