سریر هوشیار
داستانهای فارسی - قرن 14
زندگی مانند رودخانهای مد گرفته، در مسیری پرپیچ و خم به راه خود ادامه میدهد. مسیری که گاهی درست همان زمان که فکر میکنیم آن را شناختهایم و میتوانیم پیشبینی کنیم ما را غافلگیر میکند و با جریان تند ما را به جای دیگر میبرد. «سریر هوشیار»، داستان یکی از مسافران این رودخانه است. مسافری که سرانجام پی به سرشت این رودخانه میبرد و بهای آن را نیز میپردازد. علیرضا در پی آشنایی با امیر و صحبت از مسایل دنیای دیگر، به وسیلة انگشتری که نگین سبز داشت و متعلق به امیر بود به دنیای دیگری به نام آرادامین منتقل میشود و مانند تبعیدی نه تنها خود، بلکه تمام اعمال و خاطراتش نیز به دنیای دیگر منتقل یا محو میشود؛ گویی که هیچ زمان در این جهان وجود نداشته و به دنیای ارواح تعلق داشته است. او سردرگم و گیج که آیا چیزهایی که میبیند حقیقت دارد یا خیالی بیش نیست به دنبال امیر که خود را یکی از صاحبان دنیای آرادامین مینامد به راه میافتد.