شوخی روز تولد
در داستان کوتاه «شن و سنگ» میخوانیم: دو دوست با هم مسیری را طی میکردند که در نقطهای از مسیر بحث و جدل بین آنها ایجاد میشود و یکی سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست سیلیخورده رنجیدهخاطر میشود و بدون حرفی با انگشت خود روی شنها مینویسد: امروز از بهترین دوستم سیلی خوردم. بعد از آن در طول راه دوست سیلیخورده در مردابی میافتد و دوست دیگر به داد او میرسد و نجاتش میدهد. پس از نجات یافتن دوست سیلیخورده به روی تختهسنگی مینویسد: امروز بهترین دوستم را از مرگ حتمی نجاتم داد. این دو کار موجب حیرت دوست دیگر میشود و از دوست سیلیخوردهاش دلیل آن را میپرسد. او هم در جواب میگوید: باید آموخت رنجیدگی خاطرها و دلخوریها را روی شن روان نوشت و تا باد محوشان کند و محبتها و دوستیها را روی سنگ سخت خارا حکاکی کرد تا محو نشوند. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهایی کوتاه تحت عنوان شوخی روز تولد، شن و سنگ، عشق و زمان، و دو قورباغه است که از زاویة دید راوی نقل میگردد.