لباس تازهی پادشاه
این داستان مصور و رنگی درباره پادشاهی است که دوست دارد لباسهای زیبا بپوشد. تا این که یک روز دو خیاط تازه وارد به شهر میآیند و ادعا میکنند لباسی میدوزند که احمقها نمیتوانند آن را ببینند. پادشاه از آنها میخواهد تا آن لباس را برایش بدوزند. آن دو چندی تظاهر به دوختن لباس میکنند. و سرانجام روزی به پادشاه میگویند که لباس آماده است. پادشاه که لباسی نمیبیند از ترس احمق نامیده شدن، تظاهر میکند که لباس میپوشد و برهنه به میان مردم میرود. اما پسر بچهای از میان مردم فریاد میزند پادشاه لخت است. بدین ترتیب پادشاه درمییابد که آن دو خیاط او را فریفتهاند.