معضلها: مردن - منتظر خود بودن در "حدهای حقیقت"
مرگ اغلب اوقات به صورت پایان، حد، و مرز معرفی شده است؛ یعنی سفر کردن، رفتن یا گذار از یک مرز. دیگر این که «انتظار خود داشتن» و «بهانتظار مرگ نشستن که خود نوعی مرگ است. مرگ یکی از دغدغههای اساسی متفکرانی چون هایدگر، بلانشو و دریدا است. "انسان رو در روی مرگ" و تبعات ناشی از آن زمینهساز طرح نوعی تاریخ فرهنگی یا نوعی انسان شناسی مرگ است. اما این مسأله ذیل تحلیل وجودمندانۀ "به سوی مرگ بودن" بر غنا و پیچیدگی بحث میافزاید؛ بحثی که خواندن متن مربوط به آن را به صورت نوعی جان کندن درمیآورد، جان کندنی که هم چون خود مرگ گریزناپذیر است. در این جستار پس از بررسی اجتمالی "معضل" مسائلی مطرح میشود که هم ناشی از طرح نوعی تاریخ فرهنگی یا نوعی انسان شناسی مرگ است (آریس، وُوِل، تامس) هم به گونهای ظاهرا قاطعانهتر، ناشی از تحلیل شناسی وجودمندانۀ به سوی مرگ هستد، همان "امکان ناممکنیِ صرف از این" (هایدگر).