بلیت درخت ابریشم
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
دوباره نگاهم کشیده شد بالای سرسره، ساره گل من را بو کرد و آن را فرو برد بین موهای بلند و خرماییاش. ته دلم شیرین شد... یک جورهایی از قد بلندش حساب میبردیم؛ از آن حساب بودنهایی که ته دل آدم غنج میرود. هر روز فقط یک بار از سرسره پایین میآمد، آن هم وقتی که بازی مان تمام میشد... نوبت ساره رسید. بلیتهای ابریشم را در هوا ریخت و مثل یک عروس، در زیر برگها سر خورد و پایین آمد.