لحظهای با ونوس
داستانهای فارسی - قرن 14
در داستان حاضر "فخرالدین" و "بهاالدین"، فرزندان دوقلو از خانوادهای پولدار هستند که یکی دانشجوی پزشکی و دیگری مهندس است. یک شب که "بهاءالدین" برای قدم زدن به خیابان میرود. با دختری برخورد میکند که دستهایش را به سوی آسمان گرفته است و هیچ توجهی به اطراف ندارد. فخرالدین در همان نگاه اول به او دلبسته میشود. این دختر، "ونوس" نام دارد که فخرالدین مدام او را تعقیب میکند تا سرانجام متوجه میشود که مادر ونوس در همسایگی آنها به سر میبرد. "ونوس" مدتی در زندان به جرم قتل، حبس بوده، تا آن که ولی دم، از خون دخترش گذشته و او را آزاد میکنند. در پیگیریهای فخرالدین از این امر، معلوم میشود که این مساله، پاپوشی بیش نبوده است و "ونوس" بیگناه است و حال که آزاد شده به فکر انتقام از اطرافیان هست. در این میان، بهاءالدین نیز نزد فخرالدین، عشق خود را دختری با نام "لیلی" ابراز میکند و....