جمشید و خورشید
شاهزاده "جمشید" در خواب، زیبارویی را دید و به او دل باخت. پس از مدتی دریافت که او "خورشید"، دختر قیصر روم، است. جمشید در کسوت یک بازرگان به آنجا رفت، از نزدیکان و مشاوران قیصر شد و به دربار راه یافت و با هدایای گرانبها دل خورشید را به دست آورد و او را با خویش همپیمان کرد. اما خورشید را در کودکی به نام "شادی شاه" ـ پسر خسروی شام ـ کرده بودند. اما خورشید از شادی شاه، گریزان بود و دل در گروی جمشید داشت. پس از مدتی شادی شاه با لشکریانش برای آوردن خورشید به روم آمد. از طرفی جمشید که در این مدت وزیر و محرم اسرار قیصر شده بود توانست با نجات جان قیصر از حملهی یک حیوان وحشی، خود را پیش از پیش به قیصر نزدیک سازد تا جایی که قیصر از ازدواج دخترش با شادی شاه پشیمان شد و با قرار دادن سه شرط دشوار، مخالفت خویش را نشان داد. شادی شاه به شام بازگشت و پس از آن جنگی میان دو کشور در گرفت. جمشید لشکری آماده کرد و به جنگ شامیان شتافت و در پیکاری خونین، سرزمین شام را به دست آورد و تاج پادشاهی شام را برای قیصر برد. قیصر سه هفته شادمانی کرد و در پایان هفتهی سوم، خورشید را به همسری جمشید درآورد.