زنی که عاشق نور بود
داستانهای ژاپنی - قرن 20م.
دور تا دور ساختمان پر از پنجره بود. من یک سال را با دختر کوچکم در آنجا گذراندم، در طبقه آخر یک ساختمان اداری چهار طبقه. ما تمام طبقه چهارم به علاوه تراس و پشتبام را در اختیار داشتیم؛ اما اتاقهای رو به خیابان طبقه سوم، همیشه خالی بودند و ما در بالای آن زندگی میکردیم. من عادت داشتم، وقتی دخترم به خواب میرفت، از آنجا فرار میکردم. پنجره راکمی باز میکردم و از منظره، جور دیگری لذت میبردم و یا در اتاقهای خالی قدم میزدم.