حسنی و شب و روز
داستانهای علمی / داستانهای اجتماعی
«حسنی» پسر کنجکاوی بود. او دلش میخواست جواب سئوالهایی را که در ذهنش میآمد، بداند. تازگیها او به این فکر میکرد که شب و روز چگونه به وجود میآیند. برای همین، این را از پدر و مادرش پرسید. آنها نیز با حوصله به او گفتند که کرة زمین بدون این که ما احساس کنیم، به دور خود میچرخد. این چرخش باعث میشود که به هنگام روز خورشید از شرق طلوع کند و هنگام شب از غرب، غروب کند. پدر به او گفت اینها همه نعمتهای خدا است که ما باید از او سپاسگذار باشیم. حسنی خیلی خوشحال بود که میدانست شب و روز چگونه به وجود میآیند. داستان علمی حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.