بوبی دانا
در این کتاب، هفده داستان کوتاه پلیسی ـ با قهرمانان ثابت ـ برای نوجوانان به طبع رسیده است .در هر داستان یک سرقت، جنایت، قانون شکنی و تخلف صورت میگیرد، اما پسرک باهوشی به نام "بوبی "پرده از راز این جنایات برداشته، بدین ترتیب افراد خاطی تسلیم قانون میشوند" .بوبی "پسر کلانتر یکی از شهرهای کوچک آمریکا است .او به "بوبی دانا "معروف شده و همه مردم معماهایشان را از او میپرسند .اما بیشتر از همه، پدر "بوبی "در برقرار نظم و قانون به رمز گشاییهای "بوبی "نیازمند است .هر چند او درباره کمکهایی که از پسرش میگیرد، به کشی چیزی نمیگوید .در یکی از ماجراهای پلیسی، به یک شیرینی فروشی دستبرد میزنند .تنها سر نخ ماجرا، شهادت رهگذری است که یکی از خلافکارهای شهر به نام "جان وایت "را در حال خروج از شیرینی فروشی دیده است .کلانتر به سراغ او میرود" .جان وایت "در حالی که پسر بچهای را در بغل دارد از منزلش خارج میشود و مدعی میشود چند روزی در شهر نبوده و تازه از راه رسیده است .در همان حال پسر بچهاش را روی کاپوت ماشینش میگذارد .پس از ماجراهایی "بوب " به پدرش میگوید سارق خود "جان وایت "است چون اگر تازه از راه رسیده بود کاپوت ماشین گرم بود و بچه نمیتوانست روی آن بایستد .