دشمنها - شرطبندی
دکتر «کریلف» به تازگی پسر ششسالهاش را از دست داده و همسرش در اوج ناامیدی است. در همین حال در خانه به صدا در میآید. فردی با نام «ابوگین» پشت در است. او اصرار دارد که همسرش بیمار است و دکتر حتما باید همراه او برود. دکتر هرچه اصرار دارد که در این شرایط نمیتواند جایی برود و همسرش را در این حال در خانه تنها بگذارد، آبوگین نمیپذیرد. او در نهایت دکتر را سوار بر کاسکهای با اسبهای تندرو به منزل میبرد. مسیر طولانی و تاریک است, در راه هیچ حرفی رد و بدل نمیشود و تنها یک بار دکتر پشیمان شده و تصمیم به بازگشت میگیرد تا دستیارش را بفرستد اما آبوگین قبول نمیکند. زمانی که به منزل آبوگین میرسند؛ آبوگین در کمال تعجب مشاهده میکند که نه از همسر و نه از مهمانی که پیش همسرش مانده بود تا دکتر بیاید خبری نیست و تازه درمییابد که چه خیانتی به او شده و همسرش با مرد مهمان فرار کرده است. او در اوج ناباوری جریان را برای دکتر توضیح میدهد، اما این بیاحترامی برای دکتر قابل درک نیست. پس از کمی جر و بحث، آبوگین دکتر را با کالسکهای به منزل خود میفرستد. دکتر در طول مسیر به آبوگین و تنفر نسبت به افرادی مثل او فکر میکند و خود آبوگین نیز با کالسکه در صدد انتقام از همسرش به راه میافتد. این کتابچه پس از درج زندگینامة مختصر «آنتوان چخوف» ـ نمایشنامهنویس برجستة روس در قرن نوزدهم ـ و معرفی آثار او، حاوی دو داستان کوتاه از این شخصیت نامی با عنوان «دشمنها» و «شرطبندی» است. داستان مذکور، دشمنها نام دارد.