شیر جوان
در یک جنگل بزرگ و زیبا که پر از حیوانات مختلف بود، سلطان جنگل که شیر بسیار پیری بود، مرد و پسرش سلطان جنگل شد. سلطان جدید بسیار قوی و جوان بود و به سفارش پدر پیرش روباه دانا را مشاور خود کرد. اما او هیچوقت به حرفهای روباه توجه نمیکرد و هرکاری که دوست داشت انجام میداد. تا این که کمکم در اثر بیکفایتی و بیعدالتی شیر بسیاری از حیوانات به جنگلهای دیگر مهاجرت کردند. مدتی بعد شیر که به اشتباهاتش پی برده بود، از روباه کمک گرفت و یک سلطان عادل و مهربان شد و حیوانات دوباره به جنگل بازگشتند.