امشب...

امشب...

داستان‌های فارسی - قرن 14

خانۀ ما در محله‌ای قدیمی و خوب در نزدیکی شمال شهر بود. من ـ بیتا ـ با مادر، پدر و برادرم، بهنام، زندگی می‌کردم. دانشجو بودم و اوقات خود را با دوستانم به تفریح و گردش می‌گذراندم. تنها مورد جالب توجه در کوچۀ ما، خانه‌ای درست روبه‌روی خانۀ ما بود؛ خانه‌ای بزرگ با درخت نخلی که در وسط حیاط قرار داشت. ساکنان قبلی آن به خارج مهاجرت کرده بودند. مدتی بود که عده‌ای برای بازسازی به آن‌جا تردد می‌کردند. از این که با ورودشان، آرامش نخل من را به هم می‌زدند، ناراحت بودم. ولی خیلی زود با دیدن صاحب‌خانه ـ خانم معین و پسرش پویا ـ نظرم تغییر کرد. کمی بعد احساس کردم که به پویا و رفتار او حساس شده‌ام و در خود نسبت به او علاقه‌ای احساس می‌کنم. ولی درست در روزهایی که در فکر او بودم، مادرش از ما اجازه خواست که برای خواستگاری از من برای پسر بزرگش، پدرام، به خانه‌مان بیاید. ظاهرا پدرام که در شهر دیگری زندگی می‌کرد بنا به خواست مادرش قصد ازدواج با من را داشت. نمی‌دانستم چگونه با این موضوع کنار بیایم که ماجراهایی موضوع را به کلی تغییر داد.

قیمت چاپ: 85,000 تومان
نویسنده:

سیمین شیردل

ویراستار:

آزاده جولایی

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1399

نوبت چاپ:

9

تعداد صفحات:

416

قطع کتاب:

رقعی

نوع جلد:

شومیز

شابک:

9789644425950

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

تالیف