شاگرد زرنگ خیاط
داستانهای فارسی / داستانهای آموزنده / داستانهای کودکان و نوجوانان
در زمانهای قدیم، کودکی زرنگ شاگرد یک خیاط خسیس بود. روزی خیاط با یک ظرف عسل وارد دکان شد. او به شاگردش گفت که داخل ظرف زهر است و برای کاری از دکان بیرون رفت. شاگرد زرنگ که متوجه دروغ خیاط شده بود تمامی عسلها را خورد و یک تکه پارچه ی اطلسی را پنهان کرد. وقتی خیاط به دکان بازگشت شاگرد گفت که دزد پارچهی اطلسی را بردهاست و او از ترس کتک خوردن تمامی زهر را خورده تا بمیرد. خیاط خسیس فریاد زد: وای چه بدبختی بزرگی. هم پارچهام رفت و هم عسلم. داستان بالا یکی از پنج داستان آموزندهای است که از لطیفهها و حکایتهای کلیات عبید زاکانی انتخاب شده و به زبانی ساده در این کتاب مصور و رنگی گردآوری شدهاند.