انگشتر طلا
داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات
کتاب مصور حاضر، داستانی تخیلی با اقتباس از داستانهای کتاب «کلیلهودمنه» است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «در بیشهای دور، یک کلاغ روی درختی لانه داشت. در نزدیکی کلاغ، ماری بزرگ و زشت میکرد. هر وقت کلاغ، جوجهای به دنیا میآورد و برای آوردن غذا از لانه بیرون میرفت، مار از درخت بالا میرفت و جوجه را میخورد. این غصه کلاغ را پیر کرده بود. روزی از روزها که کلاغ خیلی غمگین و دلتنگ بود. جوجه کوچکش را برداشت و برای درد دل کردن به سراغ شغال که یکی از دوستان نزدیکش بود، رفت».