دختر گیس طلاو سه خرس و چهار قصهی دیگر: چنگ سحرآمیز، سرباز شکلاتی، شیر گمشده، فریاد غول
داستانهای کوتاه / افسانههای عامه / داستانهای تخیلی
روزگاری، دختر کوچکی به همراه مادرش در کلبهای در جنگل زندگی میکرد که موهای بلند طلایی داشت و همه او را گیسطلا صدا میزدند. روزی او به جنگل رفت تا برای مادرش گل بچیند، اما آنقدر سرگرم شد که از کلبه دور افتاد و گم شد. گرسنه و خسته به راه افتاد تا به یک کلبه رسید. وقتی وارد کلبه شد یک میز دید که روی آن سه کاسه کوچک، متوسط و بزرگ سوپ چیده شده بود. در واقع تمام لوازم موجود در کلبه مثل صندلی و تختخواب در سه اندازه موجود بود. او پس از چشیدن سوپها، سوپ کاسهی کوچک را خورد و سپس بر روی تختخواب کوچک به خواب رفت. کمی بعد، خانوادهی سه نفری خرسها، که در آن کلبه زندگی میکردند، از راه رسیدند و با کمال تعجب گیسطلا را دیدند. گیسطلا با صدای خرسها از خواب بیدار شد و آنقدر ترسید که به سرعت از رختخواب بیرون پرید و از خانه خارج شد. او آنقدر دوید تا به کلبهاشان رسید. این اولین و آخرین باری بود که آن سه خرس دختر گیسطلا را میدیدند. این داستان تحت عنوان "دختر گیسطلا و سه خرس" به همراه چهار داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: چنگ سحرآمیز؛ سرباز شکلاتی؛ شیر گمشده؛ و فریاد غول.