جزیرهی خدا
در این داستان، کودکی سر راهی به وسیلهی موجودی با نام "زوزو" راهی جزیرهی خدا میشود و در آنجا گلها، سبزهها و حتی رنگهایی را مشاهده میکند که با شکل زمینیشان بسیار متفاوت هستند. در بخشی از داستان آمده است: "برای این که حرفی زده باشم گفتم: چه جای عجیبیه! این همه رنگ از کجاست؟ زوزو جواب داد: تو شهر شما هم همهی این رنگها وجود دارن ولی چشمای آدما آلودهاند و این رنگها را نمیبینن و...".