آقای اسدی
"حسن اسدی" در زمان سربازی خویش در جهرم، چون معتقد است سران ارتش این شهر انسانهایی فاسد هستند تصمیم به ترور آنها میگیرد. وی پس از انجام این عمل دستگیر، زندانی و محکوم به اعدام میشود. تنها چند روز به اجرای حکم مانده، انقلاب اسلامی پیروز شده و وی که عمری دوباره یافته، تصمیم میگیرد تمام زندگی خویش را وقف مردم و انقلاب کند. سالها پس از شهادت اسدی، دوستان نزدیک وی بر آن میشوند تا حقایق پیش آمده در دوران محاکمه را، برای شناخت بیشتر زوایای روحی او، یافته و دربارۀ آن مطالعه نمایند. "صحرایی" و "گلابی"، سرانجام شخصی را که در آن زمان سرباز نگاهبان وی بوده، یافته و از او درخواست کمک میکنند. "خسرو" که حسن اسدی را به خوبی به خاطر دارد، با تمام وجود به دو دوست کمک کرده و درمییابد که اسدی در تمام دوران زندگی با در نظر داشتن خدا و احکام الهی، با وجودی که دارای پست مهمی در وزارت مخابرات بوده، مانند فقیرترین افراد زندگی میکرده و تمام تلاش خویش را برای پیشبرد اهداف انقلاب به کار میبرده است. خسرو در ضمن متوجه این مساله نیز میشود که هرکس به نوعی با این شخص در ارتباط بوده و یا مانند خودش به نوعی با وی مربوط میشده است، تحت تاثیر او قرار گرفته و اسدی در زندگیاش تاثیر مثبت مستقیمی برجای گذاشته است.