ختمی ارغوانی
داستانهای نیجریهای (انگلیسی) - قرن 20م.
از نگاه کردن به قهوهای گرم چشمانش میهراسیدم. میترسیدم که سست شوم که دستانم را دور گردنش حلقه کنم و نگذارم برود. برگشتم. آلماناها را از لای انگشتانش در آورد و با دقت به گلبرگهای زردش نگاه کرد، پرسید: این همون گلیه که تو میمکی؟ که شیره شیرینی داره؟ لبخند زدم: نه اون اکسوراست. گل را انداخت و شکلکی درآورد. خندیدم. خندیدم چون گل آلمااها خیلی زرد بودند. خندیدم چون تصور کردم پدر آمادی شیرهی تلخ آنها را میمکد. خندیدم چون چشمان پدر آمادی خیلی قهوهای بودند و من میتوانستم خودم را در آنها ببینم.