کهری پهروش (له چیروکیکی فولکور وهرگیراوه)
فصل زمستان بود و الاغی با خود فکر میکرد که اگر الان فصل بهار بود، علف فراوانی وجود داشت و او میتوانست غذای بسیاری بخورد. با آغاز بهار و سبز شدن دشت، الاغ شروع به بازی و چریدن کرد. با شروع فصل تابستان، صاحب الاغ گیاه فراوانی را بر پشت الاغ میبست تا به خانه ببرد. الاغ دعا کرد که ای کاش پاییز بود و گیاهی وجود نداشت ولی با رسیدن فصل پاییز، بار میوه بر روی الاغ گذاشته میشد و این بار نیز الاغ آرزو میکرد که ای کاش زمستان بود و از میوه خبری نبود. با شروع زمستان و از بین رفتن علوفه، الاغ آرزو کرد کاش بهار بود که علف فراوانی برای خوردن وجود داشت و به همین ترتیب او حال را در حسرت آینده میگذراند و به همین دلیل همیشه غمگین بود. داستان به زبان کردی به نگارش در آمده است.